arash90 ارسال شده در دی 9، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در دی 9، 2014 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD][TABLE=width: 100%] [TR] [TD][TABLE=width: 100%] [TR] [TD](گفت و گوی با خدا) ("INTERVIEW WITH GOD" ) [/TD] [/TR] [/TABLE] [/TD] [TD=width: 35] [/TD] [/TR] [/TABLE] [/TD] [/TR] [TR] [TD]I dreamed I had an interview with god خواب ديدم در خواب با خدا گفتگويي داشتم. God asked خدا گفت: So you would like to interview me پس مي خواهي با من گفتگو کني! I said ,If you have the time گفتم اگر وقت داشته باشيد. God smiled خدا لبخند زد. My time is eternity وقت من ابدي است. What questions do you have in mind for me چه سوالاتي در ذهن داري که مي خواهي از من بپرسي؟ What surprises you most about human kind چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب مي کند؟ God answered خدا پاسخ داد: That they get bored with child hood اين که آن ها از بودن در دوران کودکي ملول مي شوند. They rush to grow up and then عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد long to be children again حسرت دوران کودکي را مي خورند. That they lose their health to make money اينکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول مي کنند and then و بعد lose their money to restore their health پولشان را خرج حفظ سلامتي مي کنند. That by thinking anxiously about the future اينکه با نگراني نسبت به آينده They forget the present زمان حال را فراموش مي کنند. such that they live in nether the present آن چنان که ديگر نه در حال زندگي مي کنند And not the future نه در آينده. That they live as if they will never die اين که چنان زندگي مي کنند که گويي، نخواهند مرد and die as if they had never lived و آن چنان مي ميرند که گويي هرگز نبوده اند. God's hand took mine and خداوند دست هاي مرا در دست گرفت we were silent for a while و مدتي هر دو ساکت مانديم، And then I asked بعد پرسيدم: As the creator of people به عنوان خالق انسان ها What are some of life lessons you want them to learn مي خواهيد آن ها چه درس هايي از زندگي را ياد بگيرند؟ God replied with a smile خداوند با لبخند پاسخ داد: To learn they can not make any one love them ياد بگيرند که نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد، but they can do is let themselves be loved اما مي توان محبوب ديگران شد. To learn that it is not good to compare themselves to others ياد بگيرند که خوب نيست خود را با ديگران مقايسه کنند. To learn that a rich person is not one who has the most ياد بگيرند که ثروتمند کسي نيست که دارايي بيش تري دارد، but is one who needs the least بلکه کسي است که نياز کم تري دارد. To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love ياد بگيرند که ظرف چند ثانيه مي توانيم زخمي عميق در دل کساني که دوستشان داريم ايجاد کنيم، and it takes many years to heal them ولي سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التيام يابد. To learn to forgive by practicing for giveness با بخشيدن بخشش ياد بگيرند. T o learn that there are persons who love them dearly ياد بگيرند کساني هستند که آن ها را عميقا دوست دارند، But simly do not know how to express or show their feelings اما بلد نيستند احساسشان را ابراز کنند يا نشان دهند. To learn that two people can look at the same thing ياد بگيرند که مي شود دو نفر به يک موضوع واحد نگاه کنند، and see it differently اما آن را متفاوت ببينند. To learn that it is not always enough that they be forgiven by others ياد بگيرند که هميشه کافي نيست ديگران آن ها را ببخشند، The must forgive themselves بلکه خودشان هم بايد خود را ببخشند. And to learn that I am here و ياد بگيرند که من اين جا هستم. ALWAYS هميشه!!! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
arash90 ارسال شده در دی 9، 2014 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در دی 9، 2014 چرا زنها گریه میکنند. پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟ مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم. او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند. همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید. پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟ سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید: خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟ خدا پاسخ داد:وقتی من زن را آفریدم،گفتم او باید خاص باشد من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد. من به او یک قدرت درونی دادم تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند. من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند. من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم. من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند. من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند. اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند. سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم. این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند. پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست. زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود. چون درچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
saleh ارسال شده در بهمن 6، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 6، 2014 برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد، تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»، تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»، تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»، تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»،خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»، تو گفتی «من نمیتوان مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»، تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»، تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»، تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»، تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»، تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»، تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»، لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
بنفشه صبح ارسال شده در بهمن 6، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 6، 2014 [h=2]خدا یا ![/h] وقتی خیلی حرصم میگیرد وقتی خشم باعث تندی اخلاقم می شود وقتی به آن چیزی که دارم قانع نمی شوم وقتیبه کار های اشتباهم اصرار دارم وقتیشیطان وارد روحم می شود وقتیاز راه درست و سالم سر پیچی می کنم وقتی خودم را به خواب غفلت می زنم وقتیبه جای حقیقت باطل را انتخاب می کنم وقتی اشتباه خودم را کوچک می بینم واشتباه دیگران را بزرگ وقتی کارهای خوب دیگران را کم می بینم کارهای خوب خودم را زیاد به خاطره رفتارهای بد و اخلاقهای زشتم از تو عذر میخوام.. مرا ببخش! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
بنفشه صبح ارسال شده در بهمن 6، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 6، 2014 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
بنفشه صبح ارسال شده در بهمن 6، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 6، 2014 با توام با تو خدا يك كمي معجزه كن چند تا دوست برايم بفرست پاكتي از كلمه جعبه اي از لبخند نامه اي هم بفرست كوچه هاي دل من باز خلوت شده است قبل از اينكه برسم دوستي را بردند يك نفر گفت به من باز دير آمده اي دوست قسمت شده است با توام با تو خدا يك دل قلابي يك دل خيلي بد چقدر مي ارزد؟ من كه هر جا رفتم،جار زدم: شده اين قلب حراج بدويد،يك دل مجاني قيمتش يك لبخند به همين ارزاني هيچ وقت اما هيچ كس قلب مرا قرض نكرد هيچ كس دل نخريد با توام،با تو خدا پس بيا،اين دل من،مال خودت من كه ديگر رفتم اما ببر اين دل را دنبال خودت لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ایلیا ارسال شده در بهمن 8، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 8، 2014 گفتگو با خدا از خدا پرسيدم : خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير ، با اعتماد ، زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بدانيد که چطور زندگي کنيد مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر مهم نیست شیر باشی یا آهو ، مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی كوچك باش و عاشق ... كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
یوزارسیف ارسال شده در بهمن 8، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 8، 2014 تا توهستی من چرا یار دگر؟؟؟ تا تورا دارم چرا دعوا به سر ؟؟؟ با تو ان عهدی که بستم روز زر کار ها دارد دل بی بال و پر ... شعر از خودم همین الان یهویی ... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
بنفشه صبح ارسال شده در بهمن 8، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 8، 2014 خدایا دلم به سان قبله نماست ؛ وقتی عقربه اش به سمت “تــــو” می ایستد ، آرام می شود … در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالیکه گویی ایستاده بودم ! چه غصه هایی که فقط به سپیدی مویم حاصل شد در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود ! دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود ! به همین سادگی … لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ایلیا ارسال شده در بهمن 10، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 10، 2014 http://upload7.ir/imgs/2014-11/36708405672448654162.jpg لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ایلیا ارسال شده در بهمن 10، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 10، 2014 http://upload7.ir/imgs/2014-11/30597135717179083089.gif لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
HaMi ارسال شده در بهمن 10، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 10، 2014 خدایا دیگه بسه... توان به دوش کشیدن این همه مشکل رو ندارم.. به محمدت قسم برید م.خلاصم کن!! نمیدونم چه گناه کبیره ای در حقت یا حق بندهات کردم که مستلزم این همه بدی ام!! اصلا تو مگه تو قرآنت نگفتی که برای بنده ی گمراهم امکانات را فراهم میکنم تا در گناهش و دنیا غرق بشه و بنده خوبمم کمک میکنم تا زندگی راحتی رو داشته باشه!!!!! منکه چیزی ندیدم ازت!نکنه اصلا مارو جز بندهات به حساب نمیاری؟؟؟؟ امروز میگفتن هیچ کارو تو بی حکمت نیست ینی حکمت تو اینه که آبروی من از بین بره!!!! واقعا تو راضی هستی به آبروریزی بندت؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا ممنونم ازت که باعث شدی دشمنام خوشحال بشن امروز خیلی از خورد شدن من شاد شدن خیلیا.... توکه داری منو نابود میکنی اما چرا خورد خورد؟؟بابا بزن اون تبرت و به ریشه ام تاهم من از این زندگی راحت بشم هم دیگران از دست من.!! امروز دیدم خیلی از آدما که بهت ایمان درستی نداشتن رو به خواستشون رسوندی اما من.... نمیگم من بنده ی مخلصت بودما اما این هم حقم نبود حداقل به خواسته ی آخرم برسونم.. یه چیز دیگه بیشتر ازت نمیخوام.. منکه که امشب مثل تمام شبای دیگه با غصه میخوابم اما تو دیگه فردا مثل تمام روزا بیدارم نکن... بزار راحت بخوابم راحت راحت !! شاید با این کارت خیلی از بندهات و خوشحال کنیا.. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ایلیا ارسال شده در بهمن 11، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 11، 2014 http://upload7.ir/imgs/2014-11/28476374104844188317.gif لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ایلیا ارسال شده در بهمن 11، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 11، 2014 چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت " این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند" گاهی بد نیست مثل یک کودکِ قدرشناس خراشهای عشق خداوند را به خودمان نشان دهیم خواهیم دید که چقدر دوست داشتنی هستند لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.