ALI ارسال شده در دی 17، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در دی 17، 2014 یادمن باشدفردادم صبح جوردیگرباشم بدنگویم به هوا اب زمین مهربان باشم بامردم شهر وفراموش کنم هرچه گذشت خانه دل بتکانم ازغم وبه دستمالی ازجنس گذشت بزدایم دیگرتارکدورت ازدل مشت رابازکنم تاکه دستی گردد وبه لبخندی خوش دست دردست زمان بگذارم یادمن باشدفردادم صبح به نسیم ازسرصدق سلامی بدهم وبه انگشت نخی خواهم بست تافراموش نگرددفردا زندگی شیرین است زندگی بایدکرد گرچه دیراست ولی کاسه ای اب به پشت سرلبخندبریزم شاید به سلامت زسفربرگردد بذرامیدبکارم دردل لحظه رادریابم من به بازارمحبت بروم فرداصبح مهربانی خودم عرضه کنم یک بغل عشق ازانجابخرم یادمن باشد فرداحتما به سلامی دل همسایه خودشادکنم بگذرم ازسرتقصیررفیق بنشینم دم در چشم برکوچه بدوزم باشوق تاکه شایدبرسدهمسفری ببرداین دل ماراباخود وبدانم دیگرقهرهم چیزبدیست یادمن باشدفرداحتما باوراین رابکنم که دگرفرصت نیست وبدانم که اگردیرکنم مهلتی نیست مرا وبدانم که شبی خواهم خفت وشبی هست که نیست پس ازان فردایی "فریدون مشیری" لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.