رفتن به مطلب
کام به کام

سخنی زیبا از فریدون مشیری


ارسال های توصیه شده

یادمن باشدفردادم صبح جوردیگرباشم

بدنگویم به هوا اب زمین

مهربان باشم بامردم شهر وفراموش کنم

هرچه گذشت خانه دل بتکانم ازغم

وبه دستمالی ازجنس گذشت

بزدایم دیگرتارکدورت ازدل

مشت رابازکنم تاکه دستی گردد وبه لبخندی خوش دست دردست زمان بگذارم

یادمن باشدفردادم صبح به نسیم ازسرصدق سلامی بدهم

وبه انگشت نخی خواهم بست

تافراموش نگرددفردا

زندگی شیرین است

زندگی بایدکرد

گرچه دیراست ولی

کاسه ای اب به پشت سرلبخندبریزم شاید

به سلامت زسفربرگردد

بذرامیدبکارم دردل

لحظه رادریابم

من به بازارمحبت بروم فرداصبح

مهربانی خودم عرضه کنم یک بغل عشق ازانجابخرم

یادمن باشد فرداحتما به سلامی دل همسایه خودشادکنم

بگذرم ازسرتقصیررفیق

بنشینم دم در چشم برکوچه بدوزم باشوق

تاکه شایدبرسدهمسفری ببرداین دل ماراباخود

وبدانم دیگرقهرهم چیزبدیست

یادمن باشدفرداحتما باوراین رابکنم

که دگرفرصت نیست وبدانم که اگردیرکنم

مهلتی نیست مرا وبدانم که شبی خواهم خفت

وشبی هست که نیست پس ازان فردایی

"فریدون مشیری"

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...