yasi ارسال شده در فروردین 28، 2015 اشتراک گذاری ارسال شده در فروردین 28، 2015 در انتظار خوابم و صد افسوسخوابم به چشم باز نميآيد اندوهگين و غمزده مي گويمشايد ز روي ناز نمي آيد چون سايه گشته خواب و نمي افتددر دامهاي روشن چشمانممي خواند آن نهفته نامعلومدر ضربه هاي نبض پريشانممغروق اين جواني معصوم مغروق لحظه هاي فراموشي مغروق اين سلام نوازش باردر بوسه و نگاه و هم آغوشي مي خواهمش در اين شب تنهايي با ديدگان گمشده در ديداربا درد ‚ درد ساكت زيباييسرشار ‚ از تمامي خود سرشار مي خواهمش كه بفشردم بر خويش بر خويش بفشرد من شيدا رابر هستيم به پيچد ‚ پيچد سختآن بازوان گرم و توانا رادر لا بلاي گردن و موهايم گردش كند نسيم نفسهايش نوشد بنوشد كه بپيوندمبا رود تلخ خويش به دريايش وحشي و داغ و پر عطش و لرزانچون شعله هاي سركش بازيگردر گيردم ‚ به همهمه ي در گيردخاكسترم بماند در بستردر آسمان روشن چشمانش بينم ستاره هاي تمنا رادر بوسه هاي پر شررش جويملذات آتشين هوسها را مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهممي خواهمش به تيره به تنهاييمي خوانمش به گريه به بي تابيمي خوانمش به صبر ‚ شكيباييلب تشنه مي دود نگهم هر دمدر حفره هاي شب ‚ شب بي پاياناو آن پرنده شايد مي گريدبر بام يك ستاره سرگردان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.