negar ارسال شده در بهمن 11، 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 11، 2013 دانه های «کُنار» را جمع می کرد و به مدرسه می برد. به هر کدام از دوستانش یک مشت کُنار می داد و در عوض، یک ورق از آن ها می گرفت. بعد از چند روز که ورق ها زیاد شد. آن ها را روی هم مرتّب کرد. کنار مادر نشست و گفت: دفتر قبلی ام داره تموم می شه. لطفاً با این ورق ها برای من دفتر درست کن. لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.