negar ارسال شده در بهمن 11، 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 11، 2013 در این شب بارانی پاییزی کنار مشتی تنهایی بین من و دل از سر شب حرف تو بود در این پرسه زدن های نیمه شبی و گاه و بی گاهم در این کمرنگی روزهایم ، صدای آمدنت ، شعر هایم را ، همه احساسم را رنگین کمانی کرد چشم هایم را پر از آرزو می کنم و به اشک هایم می آویزم برای تو بهانه*ی نوشتنم... چه قدر خوب که هستی... می دانی این روز ها نامت سر مشق تمام نوشته هایم شده است که من هر لحظه پرم از واژه... از حرف... از مهربانی... هرلحظه ام پراست از وجود تو... از صدای دلنواز تو... از نگاه تو... حس کن این کلمات را که به خاطر تو آفریده شده اند... گاهی دلتنگ تو و تمام نوشته هایی می شوم که وجودم را لبریز می کند به اینها چه می گویند؟ نوشته ، نثر، عادت، دلتنگی،هذیان، احساس یا تو... با توام ، توئی که همچون پیچک بر من پیچیده ای... توئی که زندگیم را دربرگرفته ای و پر از بهانه ی دوست داشتنی... نیازی به پاسخ نیست همین که بهانه ی نوشتنم شدی ...کافی است فقط هوایت را از سرم دور نکن که نفسم به شماره می افتد... لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.