BAHAREH ارسال شده در بهمن 16، 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 16، 2013 عادت کرده ام کوتاه بنویسم کوتاه بخونم کوتاه حرف بزنم کوتاه نفس بکشم تازگی ها دارم عادت می کنم کوتاه زندگی می کنم یا شاید کوتاه بمیرم نمی دانم فقط عادت … لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
BAHAREH ارسال شده در بهمن 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 16، 2013 پیش از آنی که به چشمان تو عادت بکنم باید ای دوست به هجران تو عادت بکنم یا نباید به سرآغاز تو نزدیک شوم یا از آغاز به پایان تو عادت بکنم بهتر آن است که چشم از تو بپوشم انگار، تا به چشمان پشیمان تو عادت بکنم چون زمستان و خزان از پی هم می آیند من چگونه به بهاران تو عادت بکنم؟ بادبان می کشم و موج و خطر در پیش است باید ای عشق به طوفان تو عادت بکنم ساده تر نیست در آغوش عطش جان بدهم تا به سرچشمه سوزان تو عادت بکنم؟! ای دل غمزده دیری ست که عادت دارم به سخنهای پریشان تو عادت بکنم! لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
BAHAREH ارسال شده در بهمن 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 16، 2013 عـادت كـرده ام نـگـاه كنـم بـه آدم هايی كه از دور مي آيـند تـا آن زمان كه ثـابت شونـد " تــو " نـيستـند http://shamekh73.persiangig.com/image/007/shamekh73%20%28322%29.jpg لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
BAHAREH ارسال شده در بهمن 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 16، 2013 نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند می گویند حساسیت فصلی است آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.. http://shamekh73.persiangig.com/image/007/shami%20%285%29.jpg لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
BAHAREH ارسال شده در بهمن 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در بهمن 16، 2013 من عادت كرده ام ساكت بمانم تا صدايم ديگران را نلرزاند من آموخته ام آرام فرياد برآورم تا غريبه اي خود را آشنا فرض نكند رهگذري ميل به ماندن نكند و نا رفيقي دوست نشود من باور كرده ام كه سادگي ام ديگران را خوشحال مي كند من مي دانم عشق را در كودكي كشته اند و تنها عكسش را برايم نگه داشته اند من ديده ام كه دستانم خشك و سرد شده اند و جز آغوش خودم پناهي نداشته اند من شنيدم كه دروغ زياد شده اما باز فريب دروغ را خوردم من ديده ام و درك كرده ام كه بايد مهر بر دهان داشته باشم و بند در دستانم و مطيع باشم تا خوب و عادي ديده شوم من ديگر من نيستم ٬من آن مجرمي هستم كه گناهم من بودن بود و حال محكوم به زيستنم لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.