بنفشه صبح ارسال شده در اردیبهشت 13، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در اردیبهشت 13، 2014 خواب دیدم خواب اینکه مرده ام ... خواب دیدم خسته و افسرده ام روی من خروارها از خاک بود وای قبر من چه وحشتناک بود تا میان گور رفتم دل گرفت قبر کن سنگ لحد را گل گرفت بالش زیر سرم از سنگ بود غرق وحشت سوت و کور وتنگ بود ناله میکردم ولیکن بی جواب تشنه بودم تشنه ی یک جرعه آب خسته بودم هیچکس یارم نشد زان میان یک تن خریدارم نشد ... هر که آمد پیش حرفی راند و رفت سوره ی حمدی برایم خواند و رفت نه شفیقی نه رفیقی نه کسی ترس بود و وحشت و دلواپسی آمدند از راه نزدم دو ملک تیره شد در پیش چشمانم فلک یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟ در میان عمر خود کن جستجو کارهای نیک و زشتت را بگو گفت بنده عمر خود کردی تباه نامه ی اعمال تو گشته سیاه ما که ماموران حق داوریم نک تو را سوی جهنم میبریم دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود دست و پایت بسته در زنجیر بود … ناگهان الطاف حق آغاز شد از جنان درهای رحمت باز شد مردی آمد از تبار آسمان نور پیشانیش فوق کهکشان چشمهایش زندگانی میسرود درد را از قلب آدم می زدود ... صورتش خورشید بود و غرق نور جام چشمانش پر از شرب طهور در قدوم آن نگار نازنین از جلال حضرت عشق آفرین دو ملک سر را به زیر انداختند بال خود را فرش راهش ساختند سوی من آمد مرا شرمنده کرد مهربانانه به سویم خنده کرد گفت آزادش کنید این بنده را خانه آبادش کنید این بنده را این که اینجا اینچنین تنها شده کام او با تربت من وا شده ... خدایا تنها پناه ما تویی شرمنده و خجلیم از اعمال ننگین و امید به رحمتت یا ارحم الراحمین این بنده تنها رو تنها نزار:smilie_girl_238:cbc لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.