رفتن به مطلب
کام به کام

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم


Haniye

ارسال های توصیه شده

دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم

امروز می برند مرا جرثقیل ها

...

در حسرتِ گذشته ی بر باد رفته ای

آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!

...

پرونده ای رها شده در بایگانی ام

از لایه های متن بیا تا بخوانی ام

باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است

بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!

از نام ها نپرس، از این بازی زبان!

قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است

از کودکیت، اکثر اوقات درد بود

تنها رفیق آن دل تنهات درد بود

شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر

شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!

 

 

سید مهدی موسوی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داری من و جنون مرا حیف می کنی

داری شعار می دهم و کِیف می کنی

در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!

آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود

اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق

جز وقت ارث با تو برادر نمی شود

از دستمال اشکی من استفاده هاست!!

نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود!!

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم

از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!

از کاج هام موقع چاقو زدن توام

بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!

افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها

محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها

 

...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مثل یک موش مرده خوشبختم، مثل یک موش مرده غم دارم

توی یک ابر گیج غوطه ورم، ترس از ارتفاع هم دارم!!

عشق بر روی تخت می خندد مثل دیوانه ای که گریه کند

مرگ از لابه لای آجرها می وزد در اتاق نمدارم

باز هی می زند تو را باران، باز باران دوباره هی باران

باز هی می زند... ولی انگار چیزهایی هنوز کم دارم

تن من درد/ می کند گریه، دل من/ می خورد به هم ما را

مثل «امروز می روی » شده ام درد «بدجور عاشقم » دارم!

می زند زیر پای من هر موج... گرچه از زندگی پُرم، از تو!

ماه می گویدم: برو، بعداً! گرچه تا مرگ یک قدم دارم

متلاشی شده ولی برجا! در تضادی که از خودم هستم

برگ هایی که رو به خورشیدند ریشه هایی که توی سم دارم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نشسته در من مردی که

درست مثل خودت تنهاست

بگیر دستش را محکم

به من بچسب که مدّت هاست...

 

نشسته در من مردی پیر

شبیه کودکی ات خسته

نشسته در من تمساحی

که گریه می کند آهسته

 

صدای قهقهه ی صیّاد

میان گریه ی یک ماهی

به بی تفاوتی برکه

نشسته در من تمساحی

 

نشسته خرگوشی مسلول

که توی دست تو غش کرده

که درد زل زده در چشمش

که عشق خودکشی اش کرده

 

...

 

صدای وحشی رؤیاهات

میان جنگلی از تاریک

به من بچسب که مدّت هاست...

صدای غم زده ی شلّیک

 

سید مهدی موسوی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

«جبر » می کرد تا پیاده شوم

توی یک ایستگاه نامعلوم

ترس دارم از این شب مشکوک

مثل بچّه از امتحان «علوم »

ترس دارد به خواب می چسبد

تا به فردای پوچ شک بکند

شاید آن چشم های بی روشن!

به شب لعنتی کمک بکند

موشی از پشت تخت می گذرد

در تنم گریه ای ست جرواجر!!

مُوس بر روی میز می لغزد

عکس خورشید توی کامپیوتر!

امتحان از تو دادن و کردن

بر لبم مزّه ی شکست و عرق

بر کتابی که نیست خم شده ام

توی تاریکی شب مطلق!

آرزوی پلنگ های جوان

می دود از گذشته در تختم

مثل یک موش مرده غم دارم

مثل یک موش مرده خوشبختم!

باید از خواب ها پیاده شدم

زندگی ایستگاه مشکوکی ست

همه ی شب، مچاله زیر پتو

هق و هق عروسکی کوکی ست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دلم تنگ می شود ، گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای «چه هوای خوبی» / «دیشب چه خوردی؟»

برای «راستی! ماندانا عروسی کرد / «شادی پسر زائید»

و چقدر خسته ام از «چرا؟»

از «چگونه؟»

خسته ام از سوال های سخت ، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود ، گاهی

برای

یک «دوستت دارم» ساده

دو فنجان قهوه ی داغ

سه روز تعطیلی زمستان

چهار خنده ی بلند

و

پنج انگشت دوست داشتنی !

 

مصطفی مستور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

به خیسی چمدانـی کـــه عازم سفر است

من از نگاه کلاغـــی کـــه رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت

بـــه عشقبازی من با ادامـه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون

به بچّـــه ای که توام! در میان جاری خون

به آخرین فریادی کــه توی حنجــره است

صدای پای تگرگی که پشت پنجره است

به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره

به خوردن ِ دمپایـی بر آخرین حشره

به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»

بـــه دست هـــای تـــــو در آخــــرین تشنّــج هام

بـــه گریـــــه کردن یک مرد آن ور ِ گوشی

به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی

به بوسه های تو در خواب احتمالی من

به فیلـم های ندیده، به مبل خالی من

بــــه لذّت رؤیایت کــــه بر تن ِ کفــی ام…

به خستگی تو از حرف های فلسفی ام

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»

بـــــه چــــای خوردن تــــو پیش آدم بعدی

قسم به اینهمه کـــه در سَرم مُدام شده

قسم به من! به همین شاعر تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام

دوبــــاره برمـی گردم بــــه شهــــر لعنتـــــی ام

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت

دوباره برمــــی گردم به امن ِ آغوشت

بـه آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …

دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قصه ام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست

نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!

هست ِ در کوچه های پایینیم، جمع کبریت و پمپ بنزینیم

فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حال ِ هر کس نیست

هر که هرگز نبوده و نشود، هر که می داند از نمی داند

هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!

گوشه ی صفحه نقطه ای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهی

هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچ چی خارج از مثلث نیست

صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند

صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست

نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید

آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ چی واقعا مقدّس نیست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو ناگهان زیبا هستی

اندامت گردابی است

موج تو اقلیم مرا گرفت

 

ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم

ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم

افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزش هایت نلرزد!

مژگان تو لرزید: رویا در هم شد

تپیدی: شیره گل بگردش آمد

بیدار شدی: جهان سر برداشت، جوی از جا جهید

براه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد

 

در کفِ تو ست رشته دگرگونی

 

از بیم زیبایی می گریزم،

و چه بیهوده: فضا را گرفته ای

 

یادت جهان را پر غم می کند، و فراموشی کیمیاست

در غم گداختم، ای بزرگ، ای تابان!

سر برزن، شب زیست را در هم ریز، ستاره دیگر خاک!

 

جلوه ای، ای برون از دید!

از بیکران تو می ترسم،

ای دوست!

موج نوازشی...

 

 

 

 

سهراب سپهری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از صدای سه تار من

سبز سبز پاره های موسیقی

که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام

روی رف

یک سهم به مثنوی مولانا

دو سهم به " نی " بدهید

و می بخشم به پرندگان

رنگها ، کاشی ها ، گنبدها

به یوزپلنگانی که با من دویده اند

غار و قندیل های آهک و تنهائی

و بوی باغچه را

به فصل هایی که می آیند

بعد از من

 

بیژن نجدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...