رفتن به مطلب

کلاف سر در گم


ارسال های توصیه شده

http://www.labkhandezendegi.com/uploads/microblog/2015/02/54f054c5e1034qzw.jpg

بافتن را

از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم

که نه اسمش خاطرم است

نه قیافه اش…

اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود

می گفت:

زندگی مثل یک کلاف کامواست…

از دستت که در برود

می شود کلاف سردر گم

بعد باید صبوری کنی

گره را به وقتش

با حوصله وا کنی

زیاد که کلنجار بروی

گره بزرگتر می شود

کورتر می شود

یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد

باید سر و ته کلاف را برید

یک گره ی ظریف کوچک زد

بعد آن گره را

توی بافتنی

یک جوری قایم کرد

محو کرد

یک جوری که معلوم نشود

یادت باشد….

گره های توی کلاف

همان دلخوری های کوچک و بزرگند

همان کینه های چند ساله

باید یک جایی تمامش کرد

سر و تهش را برید…

دلنوشته ای از مهربانو سیمین بهبهانی​

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...