رفتن به مطلب

"تلخ نویســـها"


MeRjei

ارسال های توصیه شده

این روزها جای خالی تـو را با عروسکی پر می کنم

 

همانند توست مرا دوست ندارد احساس ندارد !

 

 

اما هر چه هست دل شـکـســتـن بلد نیست....

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

غفلـــــــــــــــــت کردی مادر…

پشت این قلـــــــــب عاشق

فرزندت آرام آرام جـــــــــــان میسپارد

و تــــــــــــــو…

فرامـــــــــــــــــوش کردن را به او نیاموخته بودی….!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خدایا !

از این به بعد به بندگانتــــــــــــ...

یک " مترجــــــــــم "

اضافه کن!!

اینجا ...

هیچ کس ، هیچ کس را

نمیــــــــ فهمــــــــــــــــد ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﮐﺮﺩ

ﻣﺮﺍ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﺮﺩ

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ شد

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺪ

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﺶ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ

ﻫﺮ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻓﺮﺩﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩ

ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همیشـــہ از آمدن "ن" بر سر "کلـــمات" می ترســــمـ.

 

 

نـ داشتـــن تو...

 

نـ بودنـــ تو...

 

نــ ماندنــــ تو...

کاشـــ ایــن بار حداقل "دل واژه" برایـــمـ مــی سوختـــــــــ

 

و خبــر میــــداد از "نــ رفتــــن" تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قُلاب خود را به آب انداخت و زبانش را هم به سر آن زد

.

.

.

قرار بود ماهی قرمز سر سفــــــره ی هفت سین باشم

اما ...

سر از میز طعامش درآوردم!!!

.

.

.

مرا سرخ کرده می خواست ...!!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تـو هم تلخ بودی

تلــخ !

درست مثل قطره های فلج اطفالی

كه در كودكی به خوردم می دانند !

غافل از اینكه این بار

تلخی تــو دلم را فلــج كرد ...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بیا و عاشقانه سلام کن

و بعد برای همیشه برو …

دلگیر نخواهم شد

دیگر به دیدارهای ناگهانی…

دوست داشتنهای موقتی…

و رفتنهای بی خداحافظی

عادت کرده ام …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کوچه ها را

بلد شـــده ام

و رنگـــ چراغ هاي راهنـــما را

ديگـــر در راه مدرسه گـــم نمي شوم !

اما

ميـــان آدم ها

گـــم ميـــشوم

آدم ها را بلـــد نيستـــم !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دیـــگر بــا صــدای بـــلند نمـــی خــندم

بـــا صـــدای بـُلنــد حـــرف نمــــی زنم

دیـــگر گـــوش نمـــی دهـــم

بــــه صـــدایِ بـــاد

دریــــــا

پَـرنــــده

پــــاواروتـــی

پـــاورچیــــن پـــاورچیــــن مـــــی آیم

و َ

مـــــی روم

بـــی سروصــــدا زندگــــی مــــی کنم

"تــــــو در مـــــن بــــه خــــواب رفتـــــهـ ای"

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه تاکسی شدن و آروم کنار هم نشستن . . .

 

دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد !

پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه . . .

 

دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه . . .

پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد . . .

 

دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “ اگه یه روز ترکم کنی میمیرم . . . ”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...