رفتن به مطلب

قدر يك ديگر را بدانيم


negar

ارسال های توصیه شده

  • 1 سال بعد...

استخر دروغ شناگر نداشت .تنور محبت داغ داغ بود .کسی فاصله نمی کاشت تا نفرت درو کند .قسمت خیابان ،عصمت بود .باغ

عاطفه میوه ی پوسیده نمی داد.کسی برای ادراک آسمان ،زمین

را گم نمی کرد . واکسن های تبعیض کمیاب بود .بیاییم برای تکثیر

لبخند ها بی تاب ،باشیم .بیاییم زیر فواره ی تواضع خیس خیس شویم .

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[h=2] تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم....[/h] بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و باز هم همه ما تنهاییم. داستان غم انگیز زندگی این نیست

 

که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم

آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود.

بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند:

دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است.

همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد .

عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری،

سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که

برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم

جای واقعی خود را بیابیم. ‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدرمحدود است

محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان.

و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود.

انسان چیست ؟ شنبه: به دنیا می آید. یكشنبه: راه می رود.

دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شكست می خورد.

چهارشنبه: ازدواج می كند. پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد و

جمعه: می میرد......

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

 

 

چه آمد برسراقوام و خویشان

که گردید جمعشان اینطور پریشان

 

 

چرا فامیلها ازهم جدایند

چرا دوستان رفیقان بی وفایند

 

 

چرا خواهر زخواهر میگریزند

برادر بابرادر درستیزند

 

 

چرا دختر زمادر ننگ دارد

پدر با بچه هایش جنگ دارد

 

 

چرا مهرو محبت کیمیا شد

همه دوستی رفاقت ها ریاشد

 

 

نبینیم خنده ای برروی لبها

نه روز آرامشی داریم نه شبها

 

 

نه پولدار را زپولش لذتی هست

نه نادار را بجایی عزتی هست

 

 

نه آسایش نه آرامش نه راحت

همه مشتاق یک آن استراحت

 

 

نبینی یک نفر را که کسل نیست

پراست دلها و جای درد و دل نیست

 

 

همه درگیر نوعی اضطرابند

چو نفرین گشته دائم در عذابند

 

 

بخود آیید عزیزان راه کج شد

ازاین رو زندگانی ها فلج شد

 

 

چومردم را عوض شد زندگانی

شده این زندگانی زنده مانی

 

 

همه چیز هست و روز خوش نبینیم

مدام سر در گریبان می نشینیـم

 

 

به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است

درونش یک جهان اندوه و آه اســت

 

 

در و دیوارها کاشی و سنگ است

ولی هر خانه یک میدان جنگ است

 

 

تمام خیر و برکت ها برافتاد

طبیعت با شما مردم درافتاد

 

 

چرااینگونه شدازمن کنید گوش

شده مهر و محبت ها فراموش

 

 

دگر از بذل بخشش ها خبر نیست

زانصاف و مروت ها خبر نیست

 

 

شده نایاب صفا و مهربانی

تعارف ها شده سرد و زبانی

 

 

عموجان خاله جان دیگر نگوییم

برای مرگ هم در آرزوئیم

 

 

یکی حج میرود سالی دوسه بار

کنارش خواهرش نادار و ناچار

 

 

یکی با سود و پول های نزولی

رود مکه به امید قبولی

 

 

یکی از کربلا و شام گوید

برای فخر براقوام گوید

 

 

یکی نازد به ماشین و به باغش

یک باد تکبر بردماغش

 

 

یکی انگاراز بینی فیل است

زبس خود خودخواه و مغرور و بخیل است

 

 

یکی وقتی به ماشینش سوار است

فقط مثل بتی اززهر ماراسـت

 

 

چنان در غبغبش باد غروراست

که گوئی از نژادسلم و تور است

 

 

تمام کارها گشته ریایی

نجابت شد عوض با بی حیایی

 

 

بزرگترها ندارند احترامی

به محتاجان ندارند اعتنائی

 

 

همه چسبیده جیب و کار خودرا

به فکرند تا ببندند بار خودرا

 

 

کسی را با کسی کاری نباشد

اگر باری بود یاری نباشد

 

 

فقط دنبال نفع و کار خویشند

به فکر گرمی بازار خویشند

 

 

نه درفکرحلال ونه حرامند

همه دارند نعمت زوالند

 

 

برای پول درآرند چشم هــم را

به هر گندی نمایند پرشکم را

 

 

زبس حرص و طمع درسینه دارند

مدام با هم چو دشمن کینه دارند

 

 

شرف را مثل کالا میفروشند

 

برادرها برادر را بدوشند

 

 

هنوزبابانمرده سردماغ است

سرمیراث دعوا داغ داغ است

 

 

چنین مردم هرگزخیری نبیننـد

 

اگرقارون شوندبازهم همینند

 

 

خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟

همگی برخرشیطان سواریم

 

 

بیا تا تا راه دیگر پیش گیریم

سراغ از اصل و ذات خویش گیریم

 

 

بیاتاقدرهمدیگربدانیم

غرور وکینه را را ازخودرانیم

 

 

بیاتا دست یکدیگربگیریم

ضمانت نیست تا فردا نمیریم

 

 

فردا یک رازاست نگرانش نباش

دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور

 

( دیوان شمس )

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...