negar ارسال شده در مهر 29، 2013 اشتراک گذاری ارسال شده در مهر 29، 2013 مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد ! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگر تخت خواب نرمی در آن جا بود و او می توانست قدری روی آن بیارامد . فوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد ! مسافر با خود گفت : چقدر گرسنه هستم . کاش غذای لذیذی داشتم . . . ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد . پس مرد با خوشحالی خورد و نوشید . . . بعد از سیر شدن ، کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند . خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاق های شگفت انگیز آن روز عجیب فکر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه !؟ و ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید ! نتیجه : هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست . ولی باید حواسمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد . بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید . . . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.